معنی وسط حیاط
حل جدول
لغت نامه دهخدا
حیاط. [ح َ] (از ع، اِ) محوطه و هر جای دیواربست و سرای و خانه و صحن خانه. (ناظم الاطباء). صحن و گشادگی خانه. در تداول فارسی، فضائی وسیع و بی سقف که اطاقها بر طرفی یا چند طرف آن بنا شده است.
- حیاط آشپزخانه.
- حیاط اندرونی.
- حیاط بیرونی.
- حیاط خلوت، سراچه ای در خانه که برای کارهای خاص کنند.
- حیاط طویله.
حیاط. (ع اِ) ج ِ حائط. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حائط شود.
وسط
وسط. [وَ] (ع مص) در میان شدن. (تاج المصادر بیهقی). نشستن در میان قوم و در میان شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد): وسطهم وسطاً و سطهً، بروزن عده؛ نشست میان ایشان و در میان شد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || (اِ، ق) در میان و میان هر چیز. (غیاث اللغات). بین و میان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ظرف است به معنی وسط. (منتهی الارب). ظرف مبهم است به معنی در میان. (غیاث اللغات): جلست وسط القوم، نشستم در میان آن قوم. (ناظم الاطباء).
فرهنگ معین
عربی به فارسی
محیط کشت , میانجی , واسطه , وسیله , متوسط , معتدل , رسانه , دل , قلب , قسمت وسط , در وسط , درمیان
درمیان , وسط , مداخله کردن , پا به میان گذاردن , در میان امدن , میانجی شدن , با , همراه با , نیمه , میانی , وسطی
فرهنگ فارسی هوشیار
میان میانک مید، دادگر و نیک، میانه (اسم) چیزی که درمیان واقع شده (خواه اطراف آن مساوی باشد و خواه نباشد)، میان میانه مرکز: وچون طریق استخلاص آن بر طول محاصره منحصرمینمود و آن تعذری داشت که در چنان محلی که در وسط بلاد دشمن است سیاه اندک توقف نتواند کرد. )) -3 (صفت) چیزی که نه خوب باشد و نه بد، چیزی که نه زیاد باشد و نه کم. -5 چیزی که نه لاغر باشدونه فربه. یا وسط شمس. آن قوس را که یک سر او آن نقطه ایست بفلک خارج المرکز که برابر اول حمل است از ممثل و دیگر سرتنه آفتاب است وسط شمس خوانند. یا وسط کوکب. وسط ستاره دوری مرکز فلک تدویرش باشد از آن نقطه که برابر سر حمل است بقیاس فلک معدل المسیر و اندازه این دوری بر مرکز معدل آن زاویه است که یک خط اون بسرحمل رسد و دیگر بر مرکز تدویر. یا خود را به وسط انداختن. مداخله کردن.
فرهنگ عمید
صحن خانه،
زمین جلو ساختمان که دور آن دیوار باشد،
فرهنگ واژههای فارسی سره
سرا، میان سرا
معادل ابجد
103